توى معبرى كه رزمندگان، شب عملیات از آن عبور كرده بودند،
از اسلحه هاى بر زمین افتاده، قمقمه ها، كوله پشتى ها و سرنیزه ها
عكس مى گرفتم تا این كه با دیدن یك صحنه، حلقه اشك، جلو چشمان من
و لنز دوربین را گرفت. پیكر دو شهید در سمت چپ و راست معبر بود كه بین آنها تعداد
زیادى قمقمه آب قرار داشت. نمى دانم آنها ساقى گردان بودند. یا دو زخمى كه از بچه ها آب
خواسته بودند و بچه ها هم قمقمه هایشان را به آن دو هدیه كرده بودند; راز قمقمه ها را نمى دانم;
ولى همین قدر مى دانم كه آنجا انتهاى معبر نبود.